امام سجاد(ع)و بردگان
از تلاشهای امام، که هم جنبه دینی داشت و هم سیاسی، توجه به قشری بود که بخصوص از زمان خلیفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی بوده و از محرومترین طبقات جامعه اسلامی در قرون اولیه به شمار می رفتند. بردگان و کنیزکان، اعم از ایرانی، رومی، مصری و سودانی، متحمل سخت ترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهای شدیدی قرار می گرفتند.
امام سجاد، همانند امیر المؤمنین - صلوات الله علیهما - که با برخورد اسلامی خویش بخشی از موالی عراق را به سمت خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد. یک بار که کنیزکی را آزاد کرد و بعقد خویش درآورد، عبد الملک بن مروان که قصد عیبجویی و استهزای امام را داشت، او را به خاطر این ازدواج مورد سرزنش قرار داد که چگونه تن به چنین کاری داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذکر آیه «قد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه »اشاره به سیره پیامبر(ص)در مورد صفیه کرد. همچنین یادآورد شد که پیامبر(ص)دختر عمه خویش را به زید بن حارثه داد. (87) و بدین ترتیب سیره حسنه پیامبر(ص)را، که نزد امویان بدین روز افتاده بود مجددا احیا کرد.
سید الاهل نوشته است: امام در حالی که نیازی به بردگان نداشت، آنها را می خرید. این خریدن تنها برای آزاد کردن آنها بود. گفته اند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان که چنین نیتی از امام می دیدند، خود را در معرض او می نهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالی به آزادی آنها می پرداخت، به طوری که در شهر مدینه عده زیادی، همچون یک لشکر از موالی آزاد شده، از زن و مرد، به چشم می خورد که همگی از موالی امام بودند. (88) علامه امین نیز نوشته است: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد می کرد. او همچنین نوشته است: هیچ برده ای را بیش از یک سال نگه نمی داشت و حتی پس از آزادی اموالی هم در اختیار آنها می گذاشت. (89) در این مدت آنها از نزدیک با امام سجاد(ع)و شخصیت عظیم علمی و اخلاقی و تقوایی حضرت آشنا می شدند و طبیعی بود که در قلوب بسیاری از آنها علاقه ای نسبت به امام سجاد(ع)و جریانات شیعی به وجود آید. زمانی کنیزی، ظرف آب به دست، آب روی دستان امام می ریخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمی کرد. امام نگاهی به او کردند. کنیز گفت: و الکاظمین الغیظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. کنیز ادامه داد: و العافین عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز باز ادامه داد: و الله یحب المحسنین، (90) امام فرمود: تو را بخاطر خداوند آزاد کردم. (91) زمانی که امام سجاد(ع)از مسجد خارج می شد شخصی بدو دشنام گفت. موالی امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از این کار بازداشت و فرمود: آنچه از باطن ما بر او مستور مانده بیش از این است که او می گوید، و بدین ترتیب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. (92) حال که بار دیگر در پایان بحث سخن از گذشت و عفو امام به میان آمد، جا دارد روایت شیرین دیگری را نقل کنیم. عبد الله بن محمد بن عمر می گوید: هشام بن اسماعیل(والی امویان در مدینه)حقوق همسایگی را فراموش کرده و ما را اذیت می کرد، بخصوص علی بن الحسین آزار بسیاری از او دید. هنگامی که عزل شد، ولید دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر کسی می خواهد از او انتقام بگیرد. هشام گفت که از هیچ کس به اندازه علی بن حسین وحشت ندارد. در حالی که هشام در پشت دیوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از کنار او عبور می کرد، به یاران خویش گفت تا متعرض او نشوند و حتی کلمه ای به او تندی نکنند. وقتی امام رد شد، هشام بن اسماعیل فریاد زد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته ». (93) خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.
بنی هاشم پس از واقعه کربلا
جدای از امام سجاد(ع)، دو شخصیت عباسی و علوی آن زمان در فعالیتهای سیاسی و گروهی مشارکت داشتند: یکی محمد بن حنفیه، فرزند علی(ع)بود و دیگری عبد الله بن عباس بن عبد المطلب که شهرت فراوانش را مدیون روایاتی از قول رسول خدا(ص)، بویژه در باب تفسیر بود. (94) محمد بن حنفیه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دلیل علوی بودن موقعیت بالایی در میان شیعیان داشت، بخصوص که به دلیل سن زیاد او نسبت به سایر علویان، برای رهبری شیعیان سیاسی - که از نظر سیاسی رهبری اهل بیت(ع)را مطرح می کردند - مورد توجه بود. محمد بن حنفیه در جنگهای دوران علی(ع) شخصیتی برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفیه بود. (95) تحلیل خود او این بود که امام حسن و حسین(ع)چشمهای علی(ع) هستند و من دست او، و دست باید از چشمها حفاظت کند. (96) امیر المؤمنین علی(ع)در تبیین موقعیت این سه برادر می فرمود: این النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود که بدین دلیل پرچم را به دست ابن حنفیه سپرده که جان فرزندان پیامبر(ع)حفظ شود. (98) این مساله که او از بنی فاطمه نبود، بعدها برای خرد کردن شخصیت ابن حنفیه از طرف ابن زبیر به کار گرفته شد، (99) با این حال در میان شیعیان چندان مؤثر نبود.
در اینکه ابن حنفیه یکی از شیعیان سرسخت بود، چنانکه از رفتار و کردارش به دست می آید، شکی نیست، اما اینکه داعیه رهبری داشته، هیچ دلیل مستندی در منابع تاریخ وجود ندارد. گرچه ممکن است دیگران از او بهره ای گرفته و حتی به نام او فرقه ای ساخته و مهدویتی را معتقد شده باشند. چه بسیار افرادی که در چنین موقعیتهایی قرار می گیرند. چنان که بعضی از ائمه شیعه(ص)نیز به همین وضعیت گرفتار آمدند. ابن حنفیه راوی احادیثی بود که مردم را به سمت اهل بیت و خاندان پیامبر(ص)سوق می داد. از او نقل شده که گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو کان اسیرا بالدیلم. (100) محبان اهل بیت فروان بودند اما کسانی که به آیه: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی، وفادار بودند اندک بودند. لذا بود که امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا». (101) شیعیان وفادار و اشخاص معتقد ما در مکه و مدینه بیست نفرند. گرچه هواداران سیاسی بسیار زیاد بودند.
تعبیری که معمولا اصحاب ابن حنفیه خطاب به او می گفتند، این بود: یابن خیر الاخیار و ابن ابر الابرار ما خلا النبیین و المرسلین. (102) از میان دو مخالف سرسخت ابن زبیر یکی محمد بن حنفیه و دیگری مختار به دو دلیل، ابن حنفیه خطر بیشتری برای او داشت: اول اینکه مختار در کوفه به نام او علم مخالفت برافراشته بود و دوم اینکه رهبری بخشی از جریانات شیعی را ظاهرا بر عهده داشت. تمامی کوشش ابن زبیر این بود که حیثیت این دو مخالف را لکه دار کند. برای این کار چهل هفته از ذکر(صلوات بر پیامبر«ص »خودداری کرد. وقتی علت را پرسیدند، گفت: «ان له اهیل سوء فان ذکر مدوا اعناقهم لذکره ». (103) او دارای خانواده کوچکی است که وقتی یادی از او بشود، همه این خانواده گردن خود را دراز می کنند!در این زمینه تعبیرهای تندتری نیز داشت. (104) از گفته های اوست: «بیت سوء لا اول لهم و لا اخر». این موجب برآشفتگی سخت ابن عباس شد که در آن زمان، ابن زبیر او را به سوی طائف اخراج کرده بود. (105) ابن زبیر خود معترف بود که چهل سال است که بغض اهل بیت پیامبر را بر دل دارد. (106) همو بود که پدرش زبیر را نیز وادار کرد تا حمایتش را از اهل بیت برداشته و حتی به جنگ علی(ع)در جمل برود. لذا علی(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبیر منا اهل البیت حتی نشا ابنه المشؤوم عبد الله ». (107) به نقل ابن ابی الحدید، محرک عایشه نیز به تعبیر ابن عمر، همین عبد الله بن زبیر بود. (108) بی دلیل نبود که عایشه بعد از پدرش و پیامبر(ص)بیشترین علاقه را به ابن زبیر داشت. (109) از این سوابق بخوبی بر می آید که ابن زبیر کینه شدیدی نسبت به علویان داشته و حتی با وجود اینکه دشمن اصلی او بنی امیه بودند، دست از سر هاشمیان بر نمی داشت. به طور طبیعی بنی هاشم نیز حاضر به بیعت با او نشدند. لذا از همین جا بود که او، ابن حنفیه، ابن عباس و بیست و چهار تن از بنی هاشم را در مدخل چاه زمزم زندانی کرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانی و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبیر قصد داشت تا هاشمیان زندانی را با آتش بسوزاند. وقتی در این باره، عروة بن زبیر - که به نقل حدیث از پیامبر(ص)شهرت داشت - مورد اعتراض قرار گرفت، گفت که این کار برای حفظ وحدت مسلمین بوده و همانند کاری است که خلیفه دوم درباره مخالفین با بیعت با ابوبکر کرده و حتی هیزم برای این کار جمع کرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبیر جرات چنین کاری را نداشت و دلیل آن نیز این بود که بسیاری از یارانش صرفا به خاطر ظلم امویان در کنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجیح داده بودند و اجازه نمی دادند که او دست به چنین عملی بزند. (112) ابن زبیر بارها ضمن سخنرانی به عیبگیری از امام علی(ع)می پرداخت و ابن حنفیه صدای اعتراض بلند می کرد و مشاجرات لفظی بین آنها به وجود می آمد. (113) این مساله موجب شد تا ابن زبیر دستور اخراج ابن حنفیه را بدهد که سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملک که می خواست تا از این اختلاف به نفع خویش بهره گیری کند، نامه ای به ابن حنفیه نوشت و به وی گفت که می تواند به شام برود. ابن عباس نیز با تمجید از شخصیت ابن حنفیه، از عبد الملک خواست تا مراعات حال او را بکند. عبد الملک نیز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفیه به شام رفت و در میان راه، هر که از اهل شام بر او می گذشت، سخن از صیام و قیام او می گفت و اوصاف او بر سر زبانها می رفت. عبد الملک احساس خطر کرد و لذا در همان زمانی که ابن حنفیه در راه بود به او خبر داد که اگر می خواهد وارد دمشق شود باید با وی بیعت کند. اما ابن حنفیه نپذیرفت و به مکه بازگشت و در شعب ابوطالب در کنار برخی از یاران کوفی خود سکونت گزید. بار دیگر کشاکش بین او و ابن زبیر آغاز گردید و منجر به اخراج او به طائف شد. در این زمان ابن عباس نیز از مکه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو علیه ابن زبیر تبلیغ می کردند. در آنجا بود که ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرین مرحله از زندگی ابن حنفیه ابهاماتی وجود دارد. کسانی که به پیروان مذهب کیسانی معروف شده اند گفته اند که او زنده بوده و در جبل رضوی زندگی می کند. ابن اعثم می نویسد: او از طائف همراه با چهل تن از شیعیانش به جبل رضوی رفته و تا به امروز اثری از او در دست نیست. (116) یعقوبی نیز اشاره به رفتن او به جبل رضوی دارد. (117) در اشعار سید حمیری، که گفته شده زمانی بر مذهب کیسانی بوده است، نوعی اعتقاد به مهدویت ابن حنفیه و غیب شدن او در جبل رضوی، به چشم می خورد. او با اشاره به حدیث مهدویت از پیامبر(ص)، که نام او نام من و کنیه او کنیه من است، می گوید:
یفوز بکنیتی و اسمی لانی
نحلتماه و المهدی من بعدی
یغیب عنهم حتی یقولوا
تضمنه بطیبة بطن لحدسنین و اشهر برضوی
بشعب بین انمار و اسد (118)
با کنیه و نام من به فوزی می رسد که من به او عطا کردم و او مهدی بعد از من است. از آنها غایب می شود تا جایی که خواهند گفت در دل پاک لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در کوه رضوی و در دره در میان پلنگان و شیران غایب خواهد بود.
اشعاری نیز از شاعر بنام کثیر عزة درباره عقاید کیسانیه نقل شده است.
الا ان الائمة من قریش
ولاة الحق اربعة سواء
علی و الثلاثة من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاء
فسبط، سبط ایمان و بر
و سبط غیبته کربلاء
و سبط، لا یذوق الموت حتی
یقود الخیل یقدمه اللواء
تغیب لا یری فیهم زمانا
برضوی عنده عسل و ماء (119)
بانی مذهب کیسانی را مختار دانسته اند که این مذهب را به نام کیسان، از موالی علی بن ابی طالب نامگذاری کرده است. (120) وجوه تسمیه دیگری نیز برای کلمه کیسان در کتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقیقی جدی در این باره صورت نگرفته است، جز آنکه برخی یکسره مذهب کیسانی را ساخته دست راویان دانسته اند. (121) کسانی ابن حنفیه را در پیدایش اصل مذهب کیسانی سهیم دانسته اند. بنی عباس نیز که از آغاز سعی داشتند حکومت خود را با وصایت از طریق علی بن ابی طالب(ع)درست کنند، سهمی برای ابن حنفیه عنوان کردند. به این ترتیب که عهدی از پیامبر به علی و پس از آن به حسنین(ع)و از طریق امام حسین(ع)به ابن حنفیه رسیده است. پس از آن این عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفیه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات این عهد را به محمد بن علی بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنی عباس از این طریق خلافت خویش را توجیه کردند.
اتصال این دو مساله با یکدیگر نشان می دهد که مذهب کیسانی نفعی برای بنی عباس داشته است، به طوری که وصایت از این طریق به خاندان آنها منتقل می شده است. البته این راه بعدها برای بنی عباس به صرفه نبود. لذا آنها کوشیدند تا از طریق عباس و اثبات وراثت او از پیامبر(ص)خلافت خود را ثابت کنند. (123) عبد الله بن عباس شخصیت مهم دیگر بنی هاشم است که در مکه از مخالفین سرسخت ابن زبیر شمرده می شد. او از همان آغاز با ابن زبیر به مخالفت برخاست. زمانی که هنوز یزید در قید حیات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبیر تشویق کرد. زیرا گمان می برد که می تواند از فرصت به دست آمده برای خود بهره برداری کند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وی را مورد حمله قرار داد و با اشاره به کشتن امام حسین(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لک!انسیت قتلک الحسین و فتیان عبد المطلب، مصابیح الدجی الذین غادرهم جنودک مصرعین فی صعید واحد مرملین بالدماء مسلوبین بالعراء غیر مکفنین. . . ». او همچنین در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوک السنة جهلا و احیا البدع و الاحداث المضلة عمدا». (124) یزید در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و ابن عباس نیز گفت که بیش از همه، پدرت معاویه مقصر است. زیرا آن قدر در دادن کمک تاخیر کرد تا عثمان به هلاکت رسید. (125) از نظر ابن عباس - همان گونه که محمد بن حنفیه نیز همین گونه می اندیشد - (126) خلافت وضع بسیار زشتی پیدا کرده بود و از مرحله نبوت و خلافت به پادشاهی رسیده بود. او به مردم می گفت که هر کس سخن مرا می شنود، از هر دو گروه زبیریها و امویان فرار کند. زیرا آنها مردم را به جهنم دعوت می کنند. (127) موضع ابن عباس در جریانات مکه در عهد ابن زبیر با محمد بن حنفیه کاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفیه می پرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابن زبیر مشاجره می کرد. (128)
از مهمترین مشاجرات آنها زمانی بود که ابن زبیر برای منکوب کردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم کرد که اعتقاد به «متعة النساء»دارد و خواست از این طریق او را رو در روی مردمی که متابعت از خلیفه دوم در نهی از متعه - برخلاف تجویز پیامبر(ص) - می کردند، قرار دهد. در این هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت که اعتقادش به متعه به خاطر تجویز پیامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبیر تردید دارد، می تواند از مادرش بپرسد! (129) حمایتهای ابن عباس و نیز مخالفتهای خود او منجر به اخراج او از مکه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نیز دست از مخالفت برنداشت و به مردم درباره ابن زبیر گفت: «بقی اقوام یطلبون الدنیا بعمل الاخرة و یلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . لیظن الناس انهم من الزاهدین »این موضوع موجب شد تا ابن زبیر ضمن نامه ای به توبیخ او بپردازد. اما ابن عباس نیز که خود شخصیتی برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آمیز خودداری نکرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجری در طائف درگذشت و ابن حنفیه بر او نماز گزارد و گفت: «الیوم مات ربانی هذه الامة رحمه الله تعالی ». (131)
تا آن زمان و حتی تا مدتها پس از آن، هیچ اختلافی بین بنی هاشم وجود نداشت. بعدها شاهدیم که بتدریج میان بنی عباس و طالبیان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه می یابد که در عهد منصور، طالبیان مهمترین دشمنان عباسیان شمرده شده و بیشترین فشار را از ناحیه آنها تحمل می کنند.
آنچه درباره بنی هاشم پس از حاکمیت عبد الملک نقل شده، حکایت از آن دارد که عبد الملک سیاست مماشات با آنها را در پیش گرفته بود و به حجاج نیز نوشت تا از ریختن خون بنی عبد المطلب پرهیز کند. زیرا آل ابو سفیان با دست زدن به چنین کاری حکومت را از دست دادند. (132) در این دوره تا پیش از قیام زید بن علی در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعالیت عباسیان گفته شده، هاشمیان فعالیت سیاسی آشکاری نداشتند.
پی نوشت ها:
1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودی رحلت امام را سال 95 نوشته است. نک: مروج الذهب، ج 3، ص 160
2. تاریخ الطبری، ج 5، ص 229(ط مؤسسة عز الدین)
3. همان، ج 5، ص 231
4. همان، ج 5، ص 231
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 236
6. علی بن الحسین، سید جعفر شهیدی، صص 32، 33.
7. طبقات الکبری، ج 5، ص 222، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 256، کشف الغمة، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمی تواند تولد امام باقر را قبل از واقعه کربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از کربلا کم می کند. استناد واقدی اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
8. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 230
9. همان، ص 231.
10. الکافی، ج 2، ص 369
11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266
12. نک: تحقیقی کوتاه پیرامون رابطه تشیع و ایران، اصفهان، 1365 ش
13. طبقات الکبری، ج 1، صص 486، 488.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 274
15. طبقات الکبری، ج 5، ص 222
16. تحف العقول، ص 200
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 102
18. به عنوان مثال نک: طبقات الکبری، ج 8، ص 172، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 86، کشف الغمة، ج 2، ص 103.
19. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 135
20. طبقات الکبری، ج 5، ص 214
21. زین العابدین، سید الاهل، ص 43، کسی را فقیه تر از علی بن حسین(ع)ندیده ام.
22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
23. تذکرة الخواص، ص 186، کشف الغمة، ج 2، ص 80
24. عمدة الطالب، ص 193
25. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141، کشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391
26. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 273
27. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305
28. همان، ج 1، ص 27
29. نک: معجم الادباء، ج 11، ص 103.
30. الثقات، ج 5، ص 160
31. الامام الصادق، ص 22
32. صفة الصفوة، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الکبری، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمة، ص 201، العقد الفرید، ج 3، ص 114
33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
34. همان، ج، 3، ص 263
35. ربیع الابرار، ج 3، ص 160، 663
36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255
37. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 10، ص 159
38. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، کشف الغمة، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
39. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
40. اختیار معرفة الرجال، ص 117
41. مکارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشیعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است که حضرت لباس نیکو در مواقعی می پوشید تا مبادا کسی گمان کند که او برخلاف خداوند که فرمود: قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده، عمل می کند. نک: تفسیر العیاشی، ج 2، ص 15، حدیث 32، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 203
42. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
43. همان، ج 17، ص 238
44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 - 261(در این دومی نام آن شخص زید بن اسامة بن زید آمده است. )
45. دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جدید.
46. سخنان امام باقر(ع)را ببینید، در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 - 111.
47. تشیع در مسیر تاریخ، ص 286
48. اختیار معرفة الرجال، ص 126
49. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست دارید و بالاتر از اندازه ای که هستیم نبرید.
50. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 242
51. اختیار معرفة الرجال، ص 102، و نک: طبقات الکبری، ج 5، ص 214، نسب قریش، مصعب زبیری، ص 58.
52. طبقات الکبری، ج 5، ص 213
53. اختیار معرفة الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزای خیر دهد.
54. طبقات الکبری، ج 5، ص 285. هیچکس از بنی هاشم نبود مگر آنکه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نیکو گفت.
55. اختیار معرفة الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهید. او قاتلین کشته های ما را کشته، یتیمان ما را شوهر داده، و در وقت سختی در بین ما اموالی را تقسیم کرده است.
56. همان، ص 126.
57. همان، ص 124
58. همان، ص 124
59. همان، ص 124
60. همان، ص 116
61. همان، ص 115، در روایتی سه نفر ذکر شده و آمده است که: ارتد الناس بعد قتل الحسین الاثلاثة: یحیی بن ام الطویل، ابو خالد الکابلی، جبیر بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و کثروا. . . نک: اختیار معرفة الرجال، ص 123
62. رجال الطوسی، ص 81 - 102
63. المصنف، ابن ابی شیته، ج 1، ص 215(طبع هند).
64. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 104، و نک: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573
65. تاریخ الطبری، ج 5، ص 231(ط عز الدین)نسب قریش، مصعب زبیری، ص 58
66. العقد الفرید، ج 5، ص 131.
67. تاریخ الطبری، ج 5، ص 245، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 208
68. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 259، و نک: طبقات الکبری، ج 5، ص 215، کشف الغمة، ج 2، ص 107، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 25
69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.
70. علم غیب بر وظیفه ای که ابتداء بیان شده کاملا منطبق است نه اینکه امر جدایی باشد.
71. طبقات الکبری، ج 5، ص 214، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 140.
72. الذریعة، ج 15، صص 21 - 18
73. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 - 178، ج 5، ص 113
74. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184
75. صحیفه سجادیه دعای 6 فقره 24
76. تاریخ جرجان، ص 188.
77. همان دعای 47 فقره 56
78. همان، دعای 48 فقره 10 - 9
79. صحیفه سجادیه، دعای 34.
80. همان دعا
81. همان دعای 47
82. همان دعای 47.
83. کشف الغمه، ج 2، ص 89.
84. الفتوح، ج 5، صص 243 - 242
85. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239
86. نک: تاریخ الطبری، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدین).
87. طبقات الکبری، ج 5، ص 24، العقد الفرید، ج 7، ص 140
88. زین العابدین، سید الاهل، صص 7، 47.
89. اعیان الشیعة، ج 4، ص 468(چاپ اول)
90. آل عمران، 134
91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260
92. کشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 243
93. تاریخ الطبری، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.
94. نک: حجتی، محمد باقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)
95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243
96. همان و ج 11، ص 28. او یکی از شجاعترین بنی هاشم بوده است. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 285
97. همان، ص 245
98. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، ص 111
99. همان، ج 4، ص 63.
100. همان، ج 4، ص 105
101. همان، ج 4، ص 105
102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240
103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29
104. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفرید، ج 5، ص 161
105. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 128
106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148
107. همان، ج 20، ص 102.
108. همان، ج 20، ص 107
109. همان، ج 20، ص 110
110. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 261، در روایت دیگری 17 نفر آمده. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، صص 123، 124
111. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86
112. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 128
113. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 262
114. الفتوح، ج 6، ص 252.
115. نک: الفتوح، ج 6، صص 253 - 240
116. همان، ج 6، ص 253
117. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 262
118. الاغانی، ج 7، ص 234، در مورد سید حمیری آمده که بعدها دست از این اعتقاد برداشت و از تابعین امام صادق گردید و در شعری گفت:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر×و ایقنت بالله یعفو و یغفرگرچه بعضی در بازگشت او از مذهب کیسانی اظهار تردید کرده اند. الاغانی، ج 7، صص 235، 231، 242 - 241.
119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297
120. الملل و النحل، ج 1، ص 131
121. نک: مذاهب ابتدعتها السیاسة فی التاریخ، عبد الواحد الانصاری، ط بیروت 1973 و نک: قاموس الرجال، ص 452
122. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 7، صص 149، 150
123. نک: الحیاة السیاسة للامام الرضا علیه السلام، ص 37 به بعد.
124. تاریخ الیعقوبی، ج 2، صص 248، 250، متن کامل این نامه را فسوی در المعرفة و التاریخ، ج 1، صص 533 - 531 آورده است.
125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18
126. الفتوح، ج 6، ص 238
127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196
128. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، صص 148، 134.
129. نک: الزواج الموقت فی الاسلام «المتعه »صص 99، 103 از صحیح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرایه، ج 3، ص 180، و نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 130
130. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، صص 125، 126
131. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 41
132. العقد الفرید، ج 5، ص 149.
نظرات شما عزیزان: